تخته نرد در فرهنگ دهخدا
تخته نرد
تخته نرد [ت َ ت َ / ت ِ ن َ] (اِ مرکب) تخته که بر آن بازی نرد بازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). اسباب بازی نرد. (ناظم الاطباء). ظاهراً درست آن تخت نرد، چنانکه در نسخ قدیمی منوچهری نیز همین گونه آمده است:
نه نرد و نه تخت نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنچه
فلک همچو پیروزگون تخته نردی
ز مرجانْش مهره ز لؤلوش خصلی (منوچهری)
منه مهره کز راست بازان معنی
در این تخته نرد آشنایی نیابی (خاقانی)
در تخته نرد عشق فتادم به دستخون
مهره بدست و خانه مششدر نکوتر است (خاقانی)
ز لعل و زمرد یکی تخته نرد
بساطی ز یاقوت و زر سرخ و زرد (نظامی)
خیز و بساط فلکی درنوردبازگشت به بالا
زآنک وفا نیست در این تخته نرد (نظامی)
تخته نرد آبنوسی
تخته نرد آبنوسی [ت َ ت َ / ت ِ ن َ دِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از فلک. (انجمن آرا). فلک. (فرهنگ رشیدی ). فلک البروج. (ناظم الاطباء):
بزیر تخته نرد آبنوسیبازگشت به بالا
نهان شد کعبتین سندروسی (نظامی)
خانه ٔ نرد
خانه ٔ نرد [ن َ / ن ِ ی ِ ن َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب ) خانه هایی که برای مهرههای نرد در تخته نرد است:
خانه ٔ ظالم بهم تا چشم میزد روزگاربازگشت به بالا
رنگ بنیادش بجا چون خانههای نرد بود
نرد
نرد [ن َ] بازیی است معروف از مخترعات بوزرجمهر که در برابر شطرنج ساخته و بعضی گویند نرد قدیم است اما دو کعبتین داشته، دوی دیگر را بوزرجمهر اضافه کرده است. (برهان قاطع). اردشیر بابک آن را وضع کرده لاجرم نردشیر نیز نامندش. (منتهی الارب). در قدیم در بازی نرد سه مهره به کار میبردند. مؤلف نفایس الفنون آرد: «عدد کعبتین را سه بنابر این نهادند که حرکات اکثر سیارات به سه فلک تمام شود». نظامی عروضی آرد: امیر [طغانشاه] سه مهره در شش گاه داشت و احمد بدیهی سه مهره در یک گاه و ضرب امیر را بود، احتیاطها کرد و بینداخت تا سه شش زند، سه یک برآمد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بازیی است در مقابله ٔ شطرنج. (غیاث اللغات). بازیی است که بر صفحه با مهرهها میشود. (فرهنگ نظام). نوعی از بازی قمار که دارای تختهای است که سطح آن را به دو قسمت مشابه هم تقسیم کردهاند و در روی هر یک از آن دو قسمت شش خانه در طرف یمین و شش در طرف یسار رسم نموده و با دو طاس و سی مهره به روی آن تخته بازی میکنند. (ناظم الاطباء):
دگر بهره شطرنج بودی و نرد
سخن گفتن از روزگار نبرد (فردوسی)
که اینت سخنگوی داننده مرد
نه از بهر بازی شطرنج و نرد (فردوسی)
بدین سان که گفتم بیاراست نرد
بر شاه شد یک به یک یاد کرد (فردوسی)
دفتر به دبستان بود و نقل به بازاربازگشت به بالا
وین نرد به جائی که خرابات خراب است (منوچهری)
نرد باختن
نرد باختن [ن َ ت] (مص مرکب) تخته زدن. نرد زدن. با تخته نرد بازی کردن. نرد بازی کردن:
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد (خاقانی)
ولیکن نرد با خود باخت نتوان
همیشه با خوشی درساخت نتوان (نظامی)
گردکان چندش اندر جیب کرد
که تو طفلی گیر این میباز نرد (مولوی)
نرد جمال باخته با نیکوان دهر
و اندر فکنده مهره ٔ خوبان به ششدره (سوزنی)
این من و ما بهر آن برساختی
تا تو با ما نرد خدمت باختی (مولوی)
کم زنان نرد دغا باختن آغاز کنند
مهره ٔ خصم بر امّید ششدر گیرند (مجیر بیلقانی)
باختم با پاكبازان عالم خاكى به خاک
وزپى آن عالم اينک در قمارى ديگرم
بردم از نراد گيتى يک دو داو اندر سه زخم
گرچه از چار آخشيج و پنج حس در شش درم (خاقانی)
توجه کنيد به ظرافت خاقانى که چگونه اعداد يک تا شش را در يک بيت جا داده است. واژهء «داو» در مصرع سوم يکی ازاصطلاحات رايج تخته نرد است، يعنى اينكه يكى از دو حريف ادعا كند كه بازى را خواهد برد و از ديگری بخواهد كه تسليم شود. «آخشيج» به معنای عنصر میباشد، چار آخشيج يعنی عناصر چهارگانه.
بازگشت به بالاحریف نرد
شعری زیبا از حضرت مولانا در باب بازی تخته نرد:
دانی کامروز از چه زردم | ای تو همه شب حریف نردم |
در نرد دل از تو متهم شد | کو مهره ربود از نبردم |
گفتم که: دلا، بیار مهره | کز رفتن مهره من به دردم |
بگشاد دلم بغل که میجوی | گر هست بیاب، من نخوردم |
دیوانه شدم ز درد مهره | دل را همه شب شکنجه کردم |
میگفت: بلی و گاه نی نی | کز عشوه بداد گرم و سردم |
گفتم که تو بردهای یقین است | من از تو به عشوه بر نگردم |
دل گفت چگونه دزد باشم | من خازن چرخ لاجوردم |
زین دمدمه از خرم بیفکند | دریافت که من سلیم مردم |
خر رفت و رسن ببرد و دل گفت: | من در پی گرد او چه گردم |